زنجیره تأمین در برگیرنده کلیه فرآیندهای لازم به منظور تولید، توزیع و رساندن محصول یا خدمات به دست مشتری نهایی است، زنجیرۀ تأمین با دارا بودن ماهیت پویا، شامل جریان دائمی اطلاعات، محصول و سرمایه بین مراحل مختلف است. در هر مرحله از زنجیرۀ تأمین فرآیندهای مختلفی انجام می گیرد و این مراحل بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. هدف اصلی هر زنجیرۀ تأمین را می توان برآورده کردن نیازهای مشتریان با بالاترین کارایی ممکن و کمترین هزینه دانست ( کتز و همکاران 2003 ). از نظر ساختاری زنجیرۀ تأمین بیان شده است، این تعاریف اگر چه همگی دربرگیرنده مجموعه ای از مفاهیم مشترک اند، اما از نقطه نظر تمرکز بر روی جهشی از زنجیرۀ تأمین و یا نوع نگاه و برخورد با این مفهوم دارای تفاوت هایی می باشند. آلوارادو  وکوتزاب ( 2001 ) مدیریت زنجیرۀ تأمین را شامل یکپارچه سازی فرایندهای کسب و کار، از استفاده کننده نهایی تا تأمین کنندگان اولیه می داند که محصول، خدمات و اطلاعاتی را مهیا می کند که برای مشتریان ارزش داشته باشد. بر اساس تعریف چوپرا و میندل ( 2001 ) مدیریت زنجیره تأمین شامل تمام مراحلی است که مستقیم و یا غیر مستقیم در برآورد کردن خواست مشتری فعالیت می نماید و فقط در برگیرنده تولید کننده و تأمین کننده نمی باشد بلکه حمل و نقل ها، انبارها، خرده فروش ها را نیز شامل می شود. کاها را ( 2003 )، با تمرکز بر ماهیت شبکه ای زنجیره تأمین به تعریف این مفهوم بر اساس ساختار شبکه ای پرداخته و اشاره می کند که زنجیره تأمین، شبکه ای است متشکل از تأمین کنندگان، توزیع کنندگان و خرده فروشان که در تولید، تحویل، فروش محصولات و خدمات مشارکت دارند و از طریق جریان پیشروی تولید محصول و جریان، باز خورد اطلاعات، بهم پیوند داده می شوند. بر اساس تعریف فراهانی و عسکری ( 1382 ) زنجیره تأمین شبکه ای از سازمان ها است که با ارتباطات بالادستی و پایین دستی، در فرآیندها و فعالیت هایی درگیر بوده و به صورت محصولات و خدمات ارائه شده به مشتری نهایی، تولید ارزش می کنند. 

پاتل و همکاران ( 2004 ) نیز وظیفه عمده مدیریت زنجیره تأمین را برنامه ریزی، سازماندهی و هماهنگ کردن تمامی فعالیت های زنجیره تأمین از قبیل خرید، جریان پرداخت ها، جابجایی مواد، کنترل 

مواد، برنامه ریزی تولید، تدارکات و لجستیک، انبار داری، کنترل موجودی، توزیع و تحویل محصول می دانند. 

بر اساس نظر این محققین مدیریت زنجیره تأمین را می توان یک تصمیم گیری عملیاتی، تاکتیکی و استراتژیک دانست که برای بهینه سازی و افزایش بازده زنجیره تأمین یکپارچه عبارت است از یک رویکرد فرایند برای تأمین مواد اولیه و اقلام مورد نیاز، تولید و تحویل محصولات و یا خدمات به مشتریان. 

وانگ و شو ( 2005 ) نیز معتقدند در یک زنجیره تأمین مدیریت شده، سازنده و تأمین کنندگانش، خریداران و مشتریان و به عبارت دیگر اعضا با هم کار کرده تا محصول و یا خدمتی مشترک را به بازار عرضه کنند که مشتری مایل است برای آن پول پرداخت کند. وارسی و همکاران ( 2007 ) نیز مشابه کاها را ( 2003 ) با تمرکز بر ساختار شبکه ای زنجیره تأمین، اشاره می نماید که زنجیره تأمین، شبکه ای است از سازمانهای که همه برای تأمین نیاز مشتریان، بوسیله تشکیل سازمانی که تمامی مراحل طراحی، تدارکات، ساخت و توزیع محصول را انجام می دهد، مسئول هستند اما برای رسیدن به این هدف، کل زنجیره باید بهینه عمل کند. 

مل و همکاران ( 2007 ) نیز یک زنجیره تأمین را بطور مستقیم یا غیر مستقیم شامل تمام مراحل برآورده کردن درخواست های مشتریان می دانند و معتقدند که سازمانها خلال در این شبکه علارغم دارا بودن فرآیندها و فعالیت ها متفاوت، وظیفه ایجاد ارزش در غالب یک محصول یا سرویس برای مشتری نهایی را بر عهده دارند.  

از دیدگاه بازاریابی رابطه مند، به این امر که سازگاری و هماهنگی تامین کننده با نیاز های خریدار، همکاری، ارتباط برقرار کردن و جلب اعتماد مشتریان، عناصری تعیین کننده برای حس رضایتمندی خریدار می باشد، اشاره شده است.

دوایر و همکارانش (1987)، مورگان و هانت (1994)، ویلسون (1995)، تیکانن و همکارانش (2000) و پولو و کامبرا (2008) به این موارد پرداخته اند و با در نظر گرفتن اهداف مطالعات و بررسی هایمان، اینگونه فرض می کنیم که این موارد، متغیرهای اصلی هستند که می توان آنها را به عنوان موارد ارجاعی مستقیم برای میزان حس رضایتمندی درک شده خریداران صنعتی، در هنگام تحلیل مدیریت زنجیره تامین آنها مد نظر قرار داد که در مباحث بعدی به این متغیر ها پرداخته شده است و مدل تحلیلی آن نیز مشخص گردیده است.

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.